یک قرن قلم برای ایران

تبلیغات بنری


هورناز (hornaz.ir):

علی الجعفری: – سوم شهریور صد سال از تولد دکتر اسلامی نادوشن نویسنده شهیر ایرانی می گذرد که در صد سال گذشته بیش از هر نویسنده دیگری درباره ایران باستان و فرهنگ گرانبهای آن نوشته است. عشق او به ایران باعث شد وصیتی صادر کند که سال گذشته پیکرش را در خاک آشفته نیشابور در جوار شیخ عطار دفن کنند.

به همین مناسبت به اختصار به نتایج زندگی وی از شرح حال وی، کتاب «الرصا» تألیف المستبّه می پردازیم:

کتاب روزهای با تمان با این بیت از شعر مولانا آغاز می شود.

روزها می گذرد، ترسناک نیست

شما “آن” می مانید، زیرا پاک نیستید

از این رو، شاید در ورای ایام حیات اسلامی، سؤالی حیاتی وجود داشته باشد که در روزهای اخیر با تأمل و دقت فراوان مطرح شده است، این است که «آن» چیست، آن گوهر ناگفته ای که پاک است و ماندگاری آن لازم است؟ اگر به قول نویسنده روزها «آن چیزی است که پس از زندگی پر فراز و نشیب باقی می ماند و دستاورد زندگی انسان است»، سؤالی که پیش می آید این است که آیا هدف زندگی و هدف همین است. از زندگی؟ آیا زندگی به هیچ وجه در کتاب روزها آمده است؟

آن «پسربچه محتاط و چند ساله با موهای مشکی و مجعد» از زمانی که در آن «اتاق سه دری رو به باغ» تا روزی که خاطراتش را یادداشت کرد، چشمانش را به دنیا باز کرد، همیشه مشتاق بود. تا وارد دنیای پهناور ناشناخته هایش شود و این گونه بود نگاهش به کوچکترین حرکتی نمی ایستد و از تعمق می پرد و گاه زندگی و طبیعت را با همان شکوه و زیبایی که خالق هستی ترسیم کرده به تصویر می کشد. . قهرمان آغاز زندگی خود را در ده می گذراند، در “وسعت بیابان، برهنگی خاک، تنهایی تپه ها، خشکی رودخانه، تنهایی شب و تنهایی مهتاب” و سپس مانند “پرنده ای آزاد که در جستجوی هدفی ناشناخته است” پرواز می کند و “هدف او شکوفایی در بالاترین سطح هستی بود.” از این رو تا حد امکان از روش معمول اجتناب کرد و به «تعیین زمان» دست یافت. او بیشتر به نیروی درونی خود متکی بود. به همین دلیل، او از «سرگردانی اندیشه و حرکت ویرانگر آن» خالی نمی ماند. او هرگز اشتیاق خود به تحقیق و بینش را متوقف نکرد. گویا نشاط و تداوم خود را در کنجکاوی و پیشرفت یافته است. منتخب بود، ذات و دل را می شناخت و اصل را از تقدیم جدا می کرد. او از اسراف پرهیز می کند، “پس در حاشیه و شاخه ها باقی نمی ماند.” شما خلاصه و خلاصه می خواهید. چیزی که او دوست داشت رویدادهایی بود که «ناگهانی یا در شرف وقوع بودند».

شاید به همین دلیل جوهره این دهه های زندگی خود را «دریافت» نامید: «وقتی به خودم نگاه می کنم، می بینم که پیمانه من خودش «دریافت» شده، در قله زندگی فرو می رود، نوشیدن اشکی که جاری شده است. از زخم‌های تکایام…» پس لحظه‌های خوش او «ساعت‌های شکفتن» است. سرانجام، او شکوفایی خود را در «گفتار» می‌یابد و در پذیرش «کلام» این بنیاد را زنده می‌کند. تا زمانی که دنیایش با قلمش بنویسد:

«آن روح دنیای من یک قلم بود

ون روی ناگار جان ون زلف باخم”

اسلامی نادوشان در مورد کتاب روزها می گوید: «من از نوجوانی سرنوشتم را می نویسم، شاید دلیلش این است که انسان ها خود را در زندگی تنها و درمانده می بینند و می نویسند فکر می کنند دارند به دیگران سرایت می کنند، تنهایشان را با دیگران تقسیم می کنند، همه به شاخه ای دست می زنند و این برای او تسلی است… من معتقدم اگر قلم نداشتم در دست من، زندگی من بیهوده و تلخ بود.»

در یادداشتی که پس از انتشار جلد آخر الایام از رضایت نسبی خود از زندگی می‌گوید، می‌افزاید: «مهم‌ترین معاشرت من با قلمم بود، با تکیه بر آن به دست آوردم این بدان معنا نیست که من هر چه می خواستم در این قلم ریختم، بلکه بسیاری از آنها را گفتم… وقتی قلمی بودم که در آن غم ها ریختم و با قلم در دستم سبک شدم. اصلاً در زندگی احساس حقارت نکنم، اما اگر پشیمان شدم، به این دلیل بود که نتوانستم همه چیز را در دلم بنویسم، اگر این قلم بهمن را خشنود می کند، به این دلیل است که می خواستم از آن به گونه ای استفاده کنم که عطر و بوی آن به مشام برسد. انسانیت و انتخاب موفق شد با خود گفتم: چند روز فرصت داشتی در صحنه زندگی ظاهر شوی و باید با خبر آن برگردی؟

اما قلم قدرتمند او همواره معطوف ایران و سرنوشت آن بود

اسلامی نادوشن کتاب خود را با رباعیات – بهار در پاییز – آغاز می کند که مجموعه ای از نتایجی را که در زندگی خود با این رباعی به دست آورده، می داند:

«آن دختر خیالی که ایران من است

پیدا کردن و پنهان کردن در قرارداد من است

این طور نیست، اما در روح من پنهان است

وجود دارد، اما از آغوش من دور است.»

او در این رباعی عشق واقعی و پنهان خود را به ایران بیان می کند که جانش را مدیون آن است. بی جهت نیست که بیش از ده ها جلد کتاب و مقاله از شام، عنوان «ایران» را یدک می کشد و تنها چند نوشته او را می یابیم که نامی از ایران ندارد.

اما با وجود این عشق شدید به ایران، هرگز از تلخی ها و ناکامی های این سرزمین روی برنمی گرداند و همواره با انتقاد از کاستی ها، ایمان و ارادت خود را به ایران تکرار می کند. او در مقدمه کتاب «بهار در پاییز» می‌گوید: «این را مایه خیر و برکت می‌دانم که در کشوری سرشار از حکمت و عبرت و رمز و راز به دنیا آمدم، کشوری مثل ایران که در عین حال دل‌انگیز و دردناک است. زمان، مانند عاشقان شعر فارسی.» او در پایان جلد چهارم کتاب روزها و در قسمت نقد به موضوعی مشابه اشاره می کند: «من هیچ کشوری را سراغ ندارم که بتواند آنچه را که ایران به من داده است به من بدهد. علیرغم همه مشکلات… سپاسگزار زمانی هستم که روی این زمین به دنیا آمدم. ایران مانند عاشق شعر فارسی است که همه عوامل ظلم را در اختیار دارد و نمی توان از آنها گرفت.

یک قرن نوشتن برای ایرانیک قرن نوشتن برای ایرانیک قرن نوشتن برای ایرانیک قرن نوشتن برای ایرانیک قرن نوشتن برای ایرانیک قرن نوشتن برای ایرانیک قرن نوشتن برای ایرانیک قرن نوشتن برای ایران

تبلیغات بنری

entekhab به نقل از هورناز

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *